محل تبلیغات شما



 

بسم الله الرحمن الرحیم

جمع بندی نظریات وحدت وجود

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جمع بندی نظریات وحدت وجود

1.   نظریه اول: وحدت وجود و موجود

 

در این نظریه می گفت که ما یک وجود داریم و تنها موجود این هستی خداوند است و موجود دیگری غیر از خداوند نیست , بقیه خیالات آن وجود هستند . گفتیم که این نظریه ی سوفسطائی هاست , گفتیم می توان تحلیل هم کرد که این ها اشتباه نکردند ولی علی الظاهر می گوییم این نظریه ردّ است , چرا که این معارض است با بسیاری از مسائل مانند علیت خداوند و معلولیت موجودات . با آفرینش خداوند وبا خلق خداوند معارض است . نمی شود بگوییم یک موجود است و دیگران همه خیالات آن موجود هستند , گفتیم که این امکان ندارد که بگوییم که یک وحدت هست و آن یک وجود است و بقیه همه خیالات هستند , پس تو که هستی؟ پس افعال تو چه میشود ؟ پس اعمال تو چه می شود ؟ پس دین چه میشود ؟ پس پیامبر چه میشود ؟ این نظریه همه ی این ها را انکار می کند.

 

گفتیم که یک نظریه ی دیگری هم در کلام جدید , در نظریه ی اول , وجود دارد که آن این است که تمام موجودات خداوند ند . این همان نظریه ی اول است . میگوید تمام این موجودات , خداوند هستند , متعین شده و محدود شده . مشابه نظریه سوم یا چهارم , ملاحظه بفرمایید که فرقش با آن نظریات این است که ما بگوییم این پرتغال حق است و در اندازه ی این بیاییم حق رامحدود کنیم این اشکال است .

 

وگرنه اگر بگوییم این پرتغال چیزی جز خداوند نیست عین صواب است . پرتغال چیزی جز تعیّن حق در سعه ی وجودی پرتغال نیست .این خداست دراین اندازه متعین شده , در این حد تجلی پیداکرده , در این اندازه ظهور و بروز پیدا کرده , این پرتغال چیز جدای از حق نیست . اوست که تجلی پیداکرده است و این درست است .

 

اما نظریه ی اول در کلام جدید می گفت که اصلا خدای متشخصی وجود ندارد , خدایی دراین هستی نیست که حاکم و مدبّر باشد . مقام احدیت را نفی می کرد . به مقام واحدیت فقط توجه داشت که همه ی این کثرات , حضور حق اند ولی مقام احدیت را فراموش می کرد که این نظریه کلام جدید است . الان اگر شنیدید که می گویند آقایی وحدت وجودی هست , یا اگر شنیدید مکاتب وحدت وجودی , این نظریه را می گویند .

 

آن نظریه ی اول که سوفسطایی ها می گفتند که فقط یک خدا هست , و بقیه همه خیالند , آن نظریه الان تقریبا طرفداری ندارد . کسی نیست در جامعه که بگوید ما همه خیالیم و همه وهمیم چون خیلی جواب های محکم به این داده شده , و در طول تاریخ تقریبا به کناری رفته .

 

بااین نگاه همه ی آفرینش رد می شود چون می گویند که همه چیز خیال و وهم است و آن یک واحد هست و بقیه خیال اوست.

 

حرف کلام جدید صحیح است اما مقام احدیت را رد کرده ,  خدا احد است , خدایی که در ذاتش متفرّد است و تمام هستی از او نشأت گرفته را به آن قائل نیست.

 

ما در ادیان توحیدی , ادیان آنسلمی (آنسلم که قدیس مسیحی است), می گوییم که ما خدای متشخص و خدای متفرد داریم . یک خدایی داریم که ما با آن یک خدا سخن میگوییم .

 

در نظریه سوم جناب ملاصدرا همین را می گوید . می گوید یک حق است اما واحد کثیر .احدی است که در مقام واحدیت تجلی پیدا کرده . همه ی هستی را او پر کرده است وبلکه او که تمام کثرات را آفریده , چیزی از وحدت او کم نمی کند بلکه نشان توحّد اوست . نشان قدرت و سیطره ی اوست که تمام این هستی را آفریده وهیچ جزئی از او جدانیست . شما یک پادشاه را در نظر بگیرید , که می گویند که این پادشاه آن قدر تسلط دارد و زیرک است و حاضر است و چشم دارد و دقت دارد که هیچ کس بی اجازه ی او آب هم نمی خورد. و بدون اجازه ی او نفس نمی کشد , آن پادشاه خداوند است. این کثرتش نشان ضعف پادشاه و نشانه ی تفرقه ی او نیست , نشانه ی وحدت اوست .

 

هر چه ملکش بزرگتر باشد , پس آشفته ترش باید کرد. بنابر این تمام این هستی می تواند نشانه  ی او باشد واوست که متجلی شده است , و همه ی هستی را با قهاریت خودش به چنگ دارد.

 

2.   نظریه دوم: تشکیک عامّی

در نظریه تشکیک عامی , نظریه ی پهلویون قبل از اسلام است ما این  نظریه را قبولش می کنیم.

 

 نظریه ی اول را به سختی قبول می کنیم و باید توجیهش کنیم اما نظریه ی دوم را قبول می کنیم و جدلی با نظریه ی دوم نداریم اما اجمالا بهشان می گوییم که آقا شما یک مقدار بالاتر بیایید.

 

نظریه ی دوم نظریه ی معمول فلاسفه و مردم است .

مردم معمول می گویند که خداوند هست , پرتغال هست , شکلات هم هست , نقل هم هست , شما هم هستید , همه ی این ها هستند , خدا هم هست . بعد می گوییم یعنی چی؟ این گونه که همه مثل هم شدند وهستند ؟ می گوید نه ,منتها خداوند بزرگ است , بی پایان هست, مهربان علی الاطلاق است , شاهد است , صمد است و و برای او بهترین ها را وصف  می کنند . این نظریه ی عامّه است و نظریه ی مذهبیون ماست . گفتیم خدمتتان که به این می گویند کثرت ظلمانی .

 

میگویند نظریه ی وحدت وجود و کثرت موجود . دراین نظریه که وحدت سنخی هم گفته می شود , می گویند که همه از یک سنخند , سنخ وجود یکی است , همه وجود دارند , وجودهای متعدد , از این سنخ وجود , یکیش هم خداوند هست و حالا برایش صفاتی بر می شمریم .

 

 آفت نظریه ی دوم چیست؟ آفت این نظریه که نظریه ی معمول مذهبیون ماست این است که مشرکانه است و وجودهای مستقلی برای دیگران در نظر می گیرد.

 

من باید با خودم بگویم که از این حرف ها چه چیزی نصیب من می شود, من این حرف ها را یاد گرفتم که چه بشود ؟ در نظریه ی دوم بزرگواران , وقتی که این نظریه در دلم جاری و ساری بود , آن وقت من اعتقاد دارم که خدا هست و قدرت دارد و حسن آقای سر کوچه هم قدرت دارد ! آن صاحب منصب فلان اداره هم قدرت دارد! رئیس جمهور هم قدرت دارد ! رئیس جمهور آمریکا هم قدرت دارد! همه و همه صاحبان قدرت دارند! این زیباست ! آن هم زیباست ! آن ثروت دارد ! او هم ثروت دارد , خداوند هم ثروت دارد! همه ی این ها صاحب هستند! خب اگر تمام این ها صاحب بودند, آن موقع من عملا به تمام این ها توجه میکنم و همه ی این ها را موثر می دانم و در توحید, من دچار شرک می شوم . من به همه ی این ها توجه میکنم , به همه ی این ها مانوس میشوم , نهایتش این است که می گویم که خب الهه های بسیاری هستند , خداوند هم یکی در کنارشان هست ! ته خط هر وقت گیر کردم به خداوند رجوع میکنم و تازه اگر رجوع می کنم به خاطر این هست که خیلی از الهه های قبلی و بت های قبلی را که  شکستم را ترمیم و اصلاح کنم ,جواب ندادند , آن ها ضعیف تر بودند حالا که آنها جواب ندادند  بروم سراغ خداوند که او , آنها را ترمیم بکند , یعنی باز من به آنها برگردم. معمول مذهبیون ما همینند , معمول مذهبیون ما اصلا به حق توجهی ندارند .

 

 این که ما می گوییم الله اکبر , به مفهوم بی پایان بزرگ بودن حق است , به مفهوم این است که قابل توصیف نیست , جای خالی برای غیر نگذاشته است . نه این که دیگرانی هستند , قدرت هایی , زیباییهایی دارند , ثروت هایی دارند , امکاناتی دارند , بعد حالا یک خدایی هم هست که یک مقدار قدرت و تواناییش بیشتر است و امکاناتش بیشتر است.

 

پس آفت اساسی این نظریه به مسأله ی پراکندگی روح و جان انسان بر می گردد , به نگاه انسان بر میگردد , ما به همه توسل می کنیم . به هر جایی یک دستبندی زدیم , همه را .

 

از آن طرف در این نظریه چون تو هم (خودت) موثری, دقت بفرمایید! چون من هم جزء این موجودات هستم ,پنهان حب نفس هم دارم , در اصل در نظریه ی دوم که در جان من نشست ,, یعنی بنده , خدا هستم. من خدا هستم , ارکان هستی باید دور مدار من بچرخند . این که این نظریه در دل من نشست با تمام هستی در جنگم .بله من در جنگم و با همه می جنگم !!  چرا ؟ چون دنیا باید دور مدار من بچرخد . چرا نمی چرخد؟؟!!  چرا آن گونه نچرخید ؟ چرا پارسال این گونه نشد؟ چرا خداوند این گونه نکرد؟ چرا به پیامبر توسل کردم , این کار را برایم درست نکرد؟ چرا این غذا را خوردم این جوری نشد ؟ چرا امروز قلنج گرفتم؟؟ چرا؟ چون من اصلم , من خدا هستم ! من مبدأ هستی هستم . این خورشید منم که تمام کرات دور من می چرخند (پنهان). این شرکش این است و پنهان است .

 

ما علی الظاهر با این نظریه در جنگ نیستیم چون حرفش این است که بالاخره خداوند را یک جایگاهی برایش قرار می دهند و می آید تفکیک می کند و بهش تشکیک عامی گوییم. ولی در مورد ردّش بحث های بسیاری داشتیم و داریم و اگر دوستان خواستند ادامه میدهیم.

 

 

 

3.   نظریه سوم: نظریه جناب ملاصدرا ,نظریه وحدت موجود و کثرت موجود

 

می فرماید که یک حق است نه این که حق های متعددی باشد , خلاف نظریه ی دوم و نه این که یک حق باشد و غیر نباشد , خلاف نظریه ی اول. بلکه یک حق است که کثیر است .

 

 یک حق است که سایه گسترده است به تمام این هستی , و تمام این هستی را پوشانده , یک حق است که ذومراتب است , تشکیک خاصّی می فرماید . یک حق است که صاحب وحدت وجود , صاحب وحدت است و این وحدتش تاکد دارد , تمام این هستی , مراتب وجودی او هستند , چیزی خارج از او در این هستی نیست , منتها مراتب مختلفی دارد .

 

4.   نظریه چهارم:

نظریه ی چهارم که همین بحث است منتها حتی نمی گوید که آن وجود ها صاحب مراتبند بلکه می گوید وجودمُشکَّک ذو مظاهر . می گوید حتی مرتبه ای از وجود هم کسی ندارد , کسی از او چیزی ندارد , له مقالید السماوات و الارض . اوست یگانه ی این هستی . کسی جز او در این هستی و در دار وجود نیست . بقیه همه و همه تمثلات وجودی او هستند , بقیه همه مجالی او و جلوه گاه های او هستند , بقیه همه ظهورات او هستند , بقیه همه انوار او هستند , همه او هستند , همه او هستند , جز او در دار وجود نیست , یکی بود ,یکی نبود , غیر از خدا هیچ کس نبود. داستان از همین جا شروع می شود که غیر از حق وجودی نیست , غیر از حق موجودی در این هستی پیدا نمی شود. در مقام احدیت همه مستهلک حق است . در مقام واحدیت , اوست که تجلی کرده , اوست که ظهور پیدا کرده و اوست که این همه خلق و تطوّرات را پدید آورده است.

 

جایگاه انسان در این نظریه : انسان یکی از مظاهر او , مظهر اسم اعظم حق , اسم الله است. سایر موجودات مظهر اسمی از اسامی حقند .

 

ملاحظه بفرمایید این پرنده را , مظهر حق است , هر چند هر جا که وجود نزول اجلال کند تمام صفات همراه او هستند , ببینید این پرنده , همه ی صفات حق را دارد , به اندازه ی سعه ی وجودیش اما مظهریت یکی از اسامی حق را دارد , سعه ی وجودیش این گونه است اما انسان این است که می تواند مظهر همه ی اسامی حق , مظهر الله بشود ,رسول الله بشود , بلکه اشهد ان محمدا عبده بشود , مظهر هو بشود , هویت غیبیه  ی حق بشود. می تواند مظهر آن ذات احدی حق بشود , سایه ی اوبشود , رحمت او بشود , رحمانیت و رحیمیت او بشود و تمامی این هستی .

 

انسان مظهر اسم اعظم حق است . حالا انشاءالله به مبحث اسماءالله برسیم , انشاءالله خداوند توفیق دهد در فصوص الحکم شرح حضرت علامه , انشاءالله به مبحث اسماءالله برسیم در بابش خیلی بیشتر صحبت خواهیم کرد .فصّ آدمی که آدم چیست و کیست . با این عظمت . اگر آدم را بدانیم کیست گردن تسلیم پیش هر نامردمی به اسم ولی به اسم مرشد , به اسم پیر به اسم رهبر , به اسم امام نمی گذاریم , چون که می فهمی که آدم کیست. آدم مظهر اسم تامه ی حق است .

 

وقتی ما نظریات را می خوانیم می گوییم که هر کدام درجه ای دارند. باید سعه داشته باشیم , ما نمیگوییم که ااما نظریه ی چهارم . نظریه ی چهارم اشراق می خواهد , حال می خواهد , تا انسان هستی را تجلی تامه ی حق بداند.

 

ما می گوییم تمام این نظریات را در جای خودش می شود توضیح داد و صحیح دانست. اما اگر مابخواهیم بگوییم کدام نظریه بالاتر و بهتر و رفیع تر و زیباتر است , نظریه ی چهارم است , نظریه حضرات عرفا .

 

برای نظریه ی اول باز هم می توانیم توجیهاتی برایش بکنیم , ما می گوییم شاید آن بندگان خدا منظور دیگری داشته اند , آنها نظرشون توجه به مقام احدیت محض بوده , حرف را ناکامل گفته اند , مثل این که ما بخواهیم یک سطر از یک کتاب را بیاوریم بعد بیاییم تحلیلش کنیم. آخر آن بندگان خدا یعنی سوفسطاییان شاید اصلا این را نگفته باشند , شما وقتی می آیید در فصوص وارد می شوید , حضرت علامه می گویند که شاید آنها هم این را نگفته باشند , سعه باید آدم داشته باشد , چرا درگیر باشیم؟ این به دل انسان بهتر می نشیند که شاید آن بزرگواران هم منظور نظرشان این نبوده و قلبشان این نبوده که بگویند آقا یک وحدتی است و ما همه خیالات هستیم. می خواستند بگویند که ما نسبت به آن وحدت هیچیم . اما آن بد عنوان شده یا بد توجیه شده. پس بنابراین حتی برای نظریه ی اول ما جایی برای توجیه و پذیرش می گذاریم و نمیگوییم که مطلقا آنها کافر بوده اند.

 

در عرفان کافر نداریم .

 

در عرفان ما جدل نداریم , کسی را از حق محروم نمی کنیم , کسی را نمی گوییم که سفره ی حق برایش پهن نشده , کسی را نمی گوییم که خداوند در دلش تجلی نکرده , کسی را نمی گوییم که زیبا رویی را ندیده , عشقی را ندیده است. بلکه به همه احترام میگذاریم , همه عاشقند.

 

به جهان خرم از آنم که همه عالم از وست

 

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

 

 

 

همه دارند او را تماشا می کنند . همین مرغی که در قفس است , زمانی که داشتیم نماز می خواندیم تمام وقت درحال پاک کردن وجود خودش بود , همش در حال تطهیر است , همش در حال تهذیب است , خود را می آراید برای دل آرای هستی که خداوند است . به او توجه دارد , با او سخن می گوید ,

 

ان من شی الا یسبح بحمده

 

همه درحال تسبیحند  بنابراین با شخصی ما جدل نمی کنیم اما این قدر هست که می گوییم که اگر نظر شما(سوفسطایی ها) این هست که یک واحدی هست و غیر او نیست , این نظر اشتباه است . پس این اگر را می آوریم . نمی گوییم که لاجرم نظرشان این بود.

 

توی بحث هرمنوتیک اگر وارد شویم که الان وقتش نیست . توی هرمنوتیک یکی از مسائلی که ما داریم این است که می گوییم آقا یک کانتکست و یک مبحث مانند یک کتاب که عنوان شده است , چند تا نظریه دارد .

 

در نظریه اول می گوید کسی که کتاب نوشته است دیگر هیچ کسی جز خودش نمی تواند بفهمد چه چیزی نوشته است .

 

یک نظریه می گوید که هر کسی به دل خودش می تواند تعبیر و برداشتی بکند .

 

ما در این مجموعه ی این نظرات به این می رسیم که ما معتقد به هرمنوتیک هستیم و می گوییم ممکن است چیزی که این بنده خدا نوشته  با چیزی که من دارم ازش می فهمم حرفش متفاوت باشد , شاید این منظورش این نبوده که من می  گویم , پس جدل نمی کنیم , فقط بهشون می گوییم آقا اگر منظور نظر شما این است این حرف غلط است .

 

درباره نظریه ی دوم هم همین را میگوییم .

 

حتی به نظریه جناب ملاصدرا هم همین را می گوییم . البته جناب ملاصدرا نظریه ی چهارم را هم گفته . و به جناب ملاصدرا هم رو می کنیم می گوییم اگر منظورتان این است که این وجود مراتبی دارد ما با این موافق نیستیم.

 

نظریه ی چهارم نظریه ی اهل اشراق است , حضرات عرفا مانند سهروردی و جناب شیخ اکبر و جناب مولوی و .

 

·       تفاوت نظریه ی سوم و چهارم:

 

اصل مسئله این است که در نظریه سوم می گویند که وجود مراتبی دارد و برای هر کسی مرتبه ای از وجود را در نظر می گیرد اما در نظریه چهارم می گوید این ها مرتبه ای ندارد , مظهریت تام دارند. اتصال محض به حقند. یعنی هیچ شأنیتی ندارد جز این که حق است که متجلی شده است.

 

شما یک وقت هست که می گویید این یک مرتبه ای از آن وجود است یا نه , می گویید این مظهری است و تنها ظهوری است و تنها بروزی در آینه ی هستی است و گرنه از خود هیچ ندارد.

 

اصلش و ظاهرش ساده است ولی باطنش اشراقی است و نمی شود بهش نزدیک شد. به باطنش نزدیک شوی پر انسان می سوزد , باید انسان اشراق کند , توجه کند , تعقل کند تا برایش تجلی پیدا کند.

 

ما این حرف ها را میزنمی ولی باز بر میگردیم به خانه و .این پرتغال را ببینید , تا زمانی که این پرتغال را تجلی نوری حق بدانیم کو؟ ببینید من این را به یقین به شما می گویم , به یقین می گویم که این پرتغال را حضرت امام عصر فرستاده است , به یقین می گویم . اما کو آن دلی که این را بپذیرد.کو آن دلی که منکسر بشود و باور کند. کو آن هستی که این حضور را حس کند , بداند که از غیر حق هیچ نمی رسد . آن چه که هست از دستان حق است . آن چه که هست اوست , جز او در دار هستی نیست . کو آن دلی که آن حضور را حس کند , حضور لطیف و مهربان سراسر محبت حق را حس کند. غیر او را نبیند . این ماییم که در پرده های غفلت به سبب عصیان ها , عصیان های بسیار در حجبیم. گاهی با او هستیم , آن هم گاهی , گاهی.

 

بعد می آییم سراغ این که من چه بخورم؟

 

عمر گرانمایه در این صرف شد

 

تا چه خورم سیف و چه پوشم شتا؟چرا؟

 

این که می فرمایند حضرت اباعبدالله شیرینی و شکر را دوست داشتند , شکر تعارف می کردند , این ها جزئی است که از دست ایشان به دست ما رسیده است , مگر کسی دست دیگری دارد. مگر دستی جز دست ابالفضل است ولی ما خودمان را اولی الاید و الابصار می دانیم .و خود را صاحب قدرت می بینیم , تا زمانی که خود را صاحب قدرت می بینیم

 

خود را نبین و بس

 

خداوند خود این عنایت را بکند , خداوند عنایت کند انسان خود را نبیند , عنایت کند یک کم مودب شود ,و عنایت کند انسان بگذارد کنار این همه جسارت و این همه ادعا را و کمی آرام شود.

 

یک کم مودب تر شود یک کم انسان خوب تر ببیند.

 

یک شاه کلید این است که می خواهید ببینید کسی حالش از نظر سلوکی چه طور است و به کجا رفته ببینید که او به خلق خدا چگونه نگاه میکند. یعنی ببینید که قوه ی خیالش چه قدر تطهیر شده است , هر کس به خلق بد گمان تر است از حق دور تر است , هر کس به خلق خوش گمان تر است و خلق را خوب می بیند و هستی زیبا می بیند این به حق نزدیکتر است.

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد

 

 

 

 

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

در کتاب جامع السعادات صفحه 80 مشخصه های انسان سعادتمند را این چنین معرفی می نماید:

هر کس که به سبب وارد مصائب دنیاوی جزع و فزع کند و از ناملایمات و سختی های زندگی طبیعی مشوش خاطر شود و خود را در معرض شماتت دشمنان و رقت وترحم دوستان در آورد, به صورت کامل و واضح از زمره ی سعادت پیشگان خارج است چرا که فطرتش سست گردیده و ترس و جبن بر طبیعتش مستولی گردیده.

همچنین است اگر کسی صبر ورضایت را با تکلف و مشقت به خود تحصیل کند و بخواهد به حسب ظاهر خود را شبیه سعادت پیشگان نشان دهد ولی در درون آشفته و اضطراب آلود باشد حالتش سعادت تلقی نمی شود

چرا که سعادت حقیقی به گونه ای است که اخلاق فاضله به صورت ملکه های راسخ در درون  استوار است  که دگرگونیها و تحولات پست و بلند زندگی نه در ظاهر و نه در باطن تغییری در ترکیب آنها ایجاد نمی کند»

 

سه حالت انسان در سختی ها

دراین بحث درس باید به این سه حالت توجه داشت, خصوصا در این جا کاملا واضح است که می فرماید: انسان سعادت مند چه کسی هست؟

حالت اول

سعادتمند کسی است که وقتی سختی و بلا و مشکلی برایش پیش می آید اگر جزع و فزع بکند و فریاد بکند طوری که خودش باعث ترحم دیگران بشود ,  و فعلش رقت انگیز و ترحم برانگیز باشد در مواجهه با سختی , این فرد سعادتمند نیست.

حالت دوم

دوم می فرماید او کسی است که وقتی سختی بر او عارض می شود این فرد سختی را تحمل می کند اما این تحمل کردن به صورتی است که این به بیرون سرایت بکند و نشان دهد که واقعا دارد تحمل میکند و در دلش تعارض ببیند , بین بیرون و درونش تفاوت باشد به تعبیری, یک انفکاکی باشد , درونش آرام نباشد و منقلب و مضطرب باشد , بیرونش اما درجاتی از این آرامش را نشان دهد و می گوییم درجاتی از آرامش زیرا به هر صورت بیرونش آرام تر از درونش است.

در حالت اول که هم بیرون و درون مثل هم هر دو مضطرب باشد.

 

حالت سوم

دو حالت اول و دوم سعاتمند نیستند در حالت سوم فرد طوری است که بیرونش آرام باشد و درونش هم آرام باشد و مضطرب نباشد , در نتیجه  چیزی از درونش به بیرونش سرایت نکند که خلاف حالت ظاهرش باشد,این جا هم درون و بیرون یکسان هستند اما در حالت یکسانی, آرامش دارند , عارضه و سختی بر او می آید اما او آرام است و این آرامی که در او دیده می شود موقت و گذرا نیست و منقلب نیست بلکه آرامشی است مداوم , و در او حالت ذکر و توجه دیده می شود.

حالت انفصال و انفکاک دیده می شود , حالت هایی و درجاتی از تجرد دیده می شود , اینها همه مفهوم تجرد نفس در درجاتی است که وقتی بر فرد عسری و حرجی , سختی ای و درددی عارض می شود این فرد متوجه حق می شود و درجاتی از انفکاک و اندکاک را مشاهده می کنید , درجاتی از تجرد را در او مشاهده می کنید می بینید که سبب شده است تا او به عالم قدس متوجه بشود , به حضرت اله متوجه بشود , به حضرات معصومین متوجه و متوسل بشود , اینها میشود درجاتی از تجرد نفس.

 

سه حالت در مواجهه با هر فعل

این سه مرحله یا این سه تا فعل و عمل را به تعبیری توجه بفرمایید.

در حالت اول , فعل و حالت او نشان دهنده ی عدم سعادت فرد بود و حالت سوم حالت سعادت را در فرد نشان میداد

پس در مواجهه با هر فعلی باید این سه حالت را توجه کرد.

 

مرحله اول :تصور

حالت اول میشود تصور , اکثرا خلق با تصور و تخیل همراهند وقتی عارضه ای رخ میدهد , خیالشان درگیر میشود , قوه ی خیالشان وحشی است و تربیت نشده است متوجه می شود به آن حادثه , در نتیجه بسیار فریاد می زند , جزغ و فزع می کند , ناله می کند , درگیر با آن می شود , مانند جمعی از گله ای از سگ ها در جایی که وقتی صدا و زوزه ی گرگی می آید , اینها مضطرب می شوند , وحشی می شوند , فریاد می کنند , صدا بر می آورند ,بانگ بر می آورند  و حالتشان به گونه ای میشود  که رقّت انگیز میشود برای دیگران.

انسان تخیل را با خودش داشته باشد که نکند که وقتی حس مرا  فرا می گیرد من شبیه جانوری شده ام , نکند شبیه جانوری که حریص هست شده ام , نکند وقتی که حیله گری می کنم  شبیه روباه میشوم , نکند وقتی خشمگین میشوم , شبیه یک کلب غیر معلَّم میشوم , نکند وقتی من به دیگری بر اثر عارضه ای ستم می کنم شبیه مار می شوم , نیش می زنم این تصور و تخیل هست که سبب میشود که انسان به این نوع واکنش, دفعات بعد کمتر روی بیاورد یا روی نیاورد , خود را تصور بکند.

 

مرحله دوم : توهم

مرحله ی دوم این هست که انسان به توهّم روی بیاورد. توهم این هست که وقتی عارضه ای بیاید ادراک جزئیات و سنجش جزئیات پدید می آید که توهم ادراک جزئی است به علاوه سنجش جزئی , یعنی به تعبیری می آید و جزئیات را می سنجد , جزئیات چیست؟ همان حادثه ای که عارض شده است , و مسئله و سختی و رنجی که پدید آمده , آن را می بیند در کنارش راه حل ها را هم می بیند , از جمله راه حل ها این هست که مثلا می آید و کارهایی را انجام میدهد برای این که این عارضه ای که پیش آمده حل بشود , پیش کسی برود , پولی خرج بکند , پارتی و واسطه ای را بیاید و به میان بیاورد تا مشکل را حل بکند , به دیگری بیاید و شکوه و شکایت کند , و بیاید و یک کاری بکند و قدم هایی را بر دارد تا مشکلش حل شود , از جمله این ها ممکن است این باشد که به خداوند در توجه باشد, دعایی بکند , ذکری بگوید تا مسئله را حل کند , این هم جزء توهم مسئله هست.

پس انسان خود را ببیند که متوهم است , ببیند که نشسته بر سر جانماز , مشکلی برایش عارض شده است و نمازش را هم مضطرب کرده است , در نمازش چیزی برای او باقی نگذاشته است در ضمن این که ذکری را هم می گوید! در ضمن این که تسبیح هم به دستش هست! و در ضمن این که به حرم هم رفته است! , در ضمن این که به کربلا و خانه ی خدا هم رفته است!  اما او با مشکلات درگیر است , با حق نیست , با مولای خود نیست بلکه با مشکلات دست و پنجه نرم می کند و برای حل آنها دست به تسبیح و دعا شده است و این تفرّق و این کثرت در او دیده میشود , این به انسان کمک می کند تا انسان قدم هایی را بردارد.

 

مرحله سوم:تعقل

مرحله ی سوم تعقل است , تعقل سنجش کلیات و انصراف به کلیت و محض هستی است و توجه به خداوند است و توبه ی محض به خداوند است , تعقل یعنی  این که انسان مطابق هر عارضه ای که پیش می آید به اسم مستاثر احاطه کننده بر آن عارضه توجه بکند , یعنی اگر فقیر میشود , فقری یا مشکل مالی برای او پیش می آید به اسم شریف الغنی متوجه بشود , و با آن اسم مأنوس بشود , اگر بیمار می شود به اسم شریف الطیف , به اسم شریف الشافی , به اسم شریف الطبیب متوجه بشود و با آن اسم مانوس بشود و متذکر و مترنم بشود , و انصراف پیدا نکند به آن مشکل خودش بلکه مشکلات و مسائل تنها وسایل و ابزاری باشند تا او را انصراف بدهند به اسامی علیای حضرت حق و این فرد خود را در این مرحله تعقل باید ببیند و باید به این سمت برود که مشکلات تنها زمینه ی انصراف انسان را فراهم بکند به صفات و اسمای حضرت حق و با او مأنوس و با او محشور باشد , بلکه توبه کند به ذات حق , بلکه توبو الی الله جمیعا , به حق به تمامیت بطون خود انصراف پیدا بکند , با یاد حق دل آرام باشد , الا بذکرالله تطمئن القلوب در جانش پیاده بشود , که این آرامشی که جان را و جسم را و درون را و بیرون را فرا میگیرد با ادراک حضور حق و ادراک محبت حق در او تحقق پیدا بکند.

 

خلاصه

پس این سه مرحله را در هر یک از عوارضی که در درس گفته شد و مباحثی که مطرح می شود در جان خودتان پیاده کنید وخودتان را متصور بشوید که اگر حادثه ای که رخ داده است مثلا امروز کودکی شما را ناراحت کرده است چگونه شما با آن کودک برخورد کردید و چگونه باید برخورد می کردید , خود را ببینید که در حال آن تلخی و تندی چه شکلی داشتید , چه هیئتی پیدا کرده بودید حقیقتا و متنبه بشوید.

 

دوم متوهم باشید و توهم کنید ادراک و خود را و ادراک جزئی خود را ببینید , ادراک جزئی بدین مفهوم است که مشکل را ببینید و راه حل ها را هم ببینید و حق را هم در کنار این ها ببینید , ببینید که اینها همه در عرض هم برای شما متصور شده اند در صورتیکه وحدت وجود در شکل دوم آن در شما پیاده شده است و حق را هم در کنار سایر مسائل دارید می بیند و ذکر می گویید در صورتیکه مشکلات هم در وجود شما در حال جوشش هستند و در حال اضطراب به سر می برید.

 

و سوم متعقّل باشید و به سمت تعقّل بروید و خود را هم متعقّل ببینید , متعقل و اهل تعقل کسی است که مسائل و مشکلات شأنی جز توجه انسان به حق نداشته باشند , مشکلات را از حق جدا نبیند , پیام آور خداوند ببیند , مشکلات را و رنج ها را ببیند که آمده اند تا حق را به او نشان بدهند و لاجرم او در آنها متوقف نمی شود به اسامی حق پی می برد و سایه ی آنها را می بیند و بلکه ذات وجود حضرت اله را می بیند و آن محبت محض و آن حکمت محض را می بیند و با او مأنوس و سرشار میشود.

حالاتی است که انسان در این توجهات با خود دارد.

 

جایگاه توسل در مشکلات

این جا ذکر این نکته در این جا لازم است تا بحث به کفایت برسد , بحث باید تمام کرد و آن این است که در مسائل توصیه شده است که ابتغوا الیه الوسیله , وسیله ای هم به حق بجوید یعنی اگر کسی مسائل و مشکلات , توسل حقیقی و توسل عقلانی پیدا کرد به حضرات معصومین , به واسطه های فیض الهی , این عین تعقل است و این توهم نیست , این توجه به خداوند است به شرط این که آن حضرات را مستقل از حق نداند , قدرت آنها را مستقل نداند بلکه آنها را محبوبان درگاه الهی ببیند و شفیعان درگاه الهی ببیند و روی بر آنها داشته باشد و دست به دعا بر آورد که یا وجیها عند الله اشفع لنا عندالله , که دعای توسل عین تعقل است.

انسان ببیند واسطه های تقرّب به پروردگار را , مدارجی که انسان می تواند پله پله بالا برود , مرقات و پلکانی باشد به سمت حق , ریسمان الهی باشد و این ریسمان الهی که فاعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقو را , آن ریسمان الهی را حضرات معصومین بداند ,بداند که آنها از حق جدا نیستند , و به آنها توسل کند و توجه کند و این عین تعقل است.

 

روی آوردن به افعال متناسب به اسم اله

 دومین مسئله ای که عین تعقل است این است که انسان روی بیاورد به افعالی که در آن متناظر با همان اسم الهی هستند.

فعل متناظر با آن را انجام دادن به آن مفهوم است که شما مظهر الغنی بشوید , شما در همان حالت فقر بروید و دست یکی دیگر را بگیرید , اگر در رزقتان کسر دارد به اندازه ی خودتان , به اندازه ی خودتان شما بروید و دستگیری از فقیری بکنید , این یعنی به امر حق و با توجه به امر حق رفته اید و فعلی را انجام داده اید چرا می گویم به امرحق برای این که در قرآن کریم می فرماید :  و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آته الله  , کسی که رزقش بر او تنگ می شود انفاق کند روی بیاورد به آن (چیزی) 16:17 که بر آن فعل و قبض سایه انداخته است .

اگر بیمار است برود و دستگیری کند از بیماری , اگر دلتنگ است برود و بنوازد دلتنگی را , شادمان کند غمگینی را , به اندازه ی خودش , بعد نتیجه این میشود که کسی که صفت الهی در او تجلی پیدا می کند به جانش هم سرایت پیدا می کند به امر حق , فعلی را انجام میدهد آن فعل در جان او هم پیاده میشود نوری از آن صفت در او جریان پیدا می کند که این نور باقی می ماند.

 

صلوات

 از این کارها مثال های متعددی میتوان گفت و من به همین ختم می کنم که هر مسئله ای ,هر مشکلی , هر حادثه ای که بر انسان حادث شد , به درود و تحیت بر پیامبر اکرم و حضرات معصومین روی بیاورد و صلوات بفرستد که صلوات جریان نور و برکت است , جریان شادمانی و نشاط و محبت است , این سراسر وجود او را فرا میگیرد , سیلی از صلوات راه بیاندازد که این سیل مشکلات را هم با خود خواهد برد

 

دستور العمل

اگر کسی دچار فقر و سختی و مشکلات مالی هست به اسم الغنی و یا غنی و یا مغنی توسل می کند و توجه می کند یا به این ذکر شریف که حضرت آیه الله بهجت فرموده اند که اگر کسی در رزق مشکلی دارد این ذکر را بگوید که

اللهم اغنني بحلالك عن حرامك و بفضلك عن من سواك»

و قبل و بعد این ذکر صلوات بفرستد وبه حال توجه این ذکر را بگوید , رزق او گشاده می شود , امتحان بفرمایید , در هر عالمی که باشد , در هر حالی که باشد رزقش توسعه پیدا می کند و هکذا

 

ذکر یا قدوس را توجه کنید که برای فتح است.

 

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین و عجل فرجهم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه؟

مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه؟

زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب

این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه؟

شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ای

قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه؟

نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی

بازم از پای درانداخته‌ای یعنی چه؟

سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان

و از میان تیغ به ما آخته‌ای یعنی چه؟

هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول

عاقبت با همه کج باخته‌ای یعنی چه؟

حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار

خانه از غیر نپرداخته‌ای یعنی چه؟

جناب حافظ

 

شرح شعر فوق از جناب حافظ درباره مقام حضرت محمد صلی الله علیه و آله (صوت)

 



حضور خداوند در قلب ذاتا علم است 
این که می فرمایند اهل ذکر باشید , اهل #دعا باشید , یکی از خواص بسیار بسیار شیرین دعا این است که حضور حق می آورد و حضور حق. عین علم است 

 چرا که شناخت ذات حق , حقیقت علم است.

می خواهیم ببینیم علت این که انسان مومن می تواند عروج و تعالی پیدا کند چیست و علل رکود , یعنی ماندن و متوقف ماندن , یا هبوط و سقوط انسان چیست؟ همین انسان مومن می تواند سقوط کند و راکد بماند یا می تواند معراجی داشته باشد .

و برای این موضوع , متن را حدیث عنوان بصری انتخاب کرده ایم  که از احادیثی است که اهل سلوک مم به همراه داشتن و همراهی قلبی آن هستند , یعنی این که آن را بخوانند و در متن زندگیشان پیاده کنند.

در این جا تنها می خواهیم اشارتی کرده باشیم و بشارتی

متن حدیث شریف را می خوانم و به هر یک از بندها رسیدیم علت رکود انسان را بیان می کنیم چرا که درد ما این است که چرا ما راکدیم و چگونه تعالی پیدا کنیم.

دانلود شرح حدیث عنوان بصری


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها